آیینه ی خورشید
بر آینه ، خورشید نخندید چه سخت است
تاریک شد آیینه ی خورشید چه سخت است
یک کودکِ کوچک ! چقَدَر سنگ پرانید
اینکه چقَدَر سنگ پرانید چه سخت است
ما ، در شبِ تاریک پر از زخم سیاهیم
دل مرهمِ خود را به تو بخشید چه سخت است
این راه به این کوچه مرا می بَرَد و آن...
اجبار در این کوچه ی تردید چه سخت است
تسلیم شدم ، کوچه به هر راه رود چشم !
من سخت گلویم همه خشکید چه سخت است
چشمان تو یک لحظه به من خیره شد و گفت :
یک لحظه دلم پیش تو لرزید چه سخت است...
//////////////////////////////
امشب هزار چهره در آیینه زشت بود
من : با ریا و چهره ی دیرینه زشت بود
هی توبه ی مرا غمِ دنیا شکست،آه
من بودم وتو: سینه ی پرکینه زشت بود
پوشیده ام همیشه خودم را هزار بار
اسرار من درون همین سینه زشت بود
من خسته ام که دور شدم از تو و خدا
از چهره ای که سخت در آیینه زشت بود
این را کبوتران حرم گفته اند که :
رنگم غروب تازه ی آدینه زشت بود...
از خاطره
دیدگاهها