به بهانه سالگرد شهادت شهید یوسف نظری: خاطراتی از روز شهادت آن شهید معظم
از خاطرات حاج بختیار بیگزاده در روز شهادت شهید یوسف نظری همراه با غزل «جامهای خوشبوی ... »
ساعت یازده صبح روز پنجشنبه پنجم محرم 1428ه.ق. مصادف با پنجم بهمن 1385ه.ش. در حالیکه خیابانهای شهر ايلام براي بزرگداشت دو واقعهی بزرگ، یکی عاشورا و دیگری سالگرد بازگشت امام خمینی(ره) از کشور فرانسه به میهن و همچونین بیان جنایتهای «یزید» ابن معاویه و ستمهای «... پهلوی» آخرین دیکتاتور ایران، غرق در پلاکارد و پارچههای سیاه بود، ناگهان خبر «انفجار مین» و در نتیجه شهید و زخمی شدن عدهای در مرز ایران و عراق، همهی شهر را در بر گرفت. از آن حادثهي دردناك، بیشتر زمزمهی شهادت «یوسف نظری» بر سر زبانها بود.
كسي از چگونگی واقعه چيزي نميدانست. یا میدانستند؛ ولی نمیگفتند. از اینرو بدون درنگ به سوی بيمارستان امام خميني(ره) ایلام كه در اينگونه پیشامدها، مركز خبرهای راستی است! رفتم. آمادهباش و حضور غیرعادی پزشكان و پرستاران در بيمارستان، حكايت از حادثهاي بزرگ داشت. در پرسوجو از آنان، دریافتم؛ كه انفجار مين باعث خسارت جاني شده و احتمال شهادت «يوسف» زیاد بود. اندكي پس از آن، جمع فراوانی از دستاندرکاران استان در محوطهی بيمارستان حضور پيدا كردند. بیشتر تلفنهاي همراه به صدا درآمده بود و خبرهای جوراجور میرسید. زمان زیادی نگذشته بود که خبر خروج دو نفر زخمی آن پیشامد از مکان انفجار و صحت شهادت «يوسف»، تلفنی گزارش شد. برابر همان گزارش، جسد شهيد نظری كماكان در محل شهادتش بود. پس از گذشت حدود يك ساعت، آمبولانس حامل آقاي كريمي يكي از زخمیشدگان آن رویداد، با شتاب هر چه تمامتر به محوطهي بيمارستان وارد شد. در آن وقت صداي گريهي مردان و شيون زنان، یاد دوران تلخ جنگ نابرابری را که استكبار جهانی علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران برپا کرده بود و هشت سال به درازا کشید، دوباره زنده کرد. رانندهي چالاک آمبولانس با تردستی هرچه بیشتر، آمبولانس را از میان انبوه جمعیت گذراند و در نزديكترين نقطهي ممكن به اتاق عمل بيمارستان ایستاد و بدون درنگ درِ عقب آمبولانس را گشود. در آن هنگام، آقاي كريمي برای آنکه بتواند به كساني كه قصد انتقال وي را به روي برانكارد داشتند كمك نمايد، پاي متلاشی شدهی خود را با هردو دست گرفته بود و در آن حال با روحيهاي وصف ناشدني، با تكان دادن سر، از ابراز احساسات همراه با گريهي مردم، قدردانی ميكرد. با وجود آن وضعيت دردناک و در همان زمان كوتاه كه با عجله وي را به اتاق عمل حمل ميكردند، صحت شهادت «يوسف» را از او دریافتم. از آن پس راهي پزشكي قانوني مستقر در غسالخانهي بهشت رضا شدم. حدود دو ساعت طول كشيد تا آمبولانس حامل شهيد وارد و پس از انجام تشريفات قانوني، به سوي زادگاهش (شهرستان دهلران) حركت داده شد.
روز جمعه ششم بهمنماه 1385 اقشار مختلف مردم و همرزمان دوران جنگ آن شهید و دلسوختگان (خانوادههاي شهدا، مفقودين، معلولين و ...) از سراسر استان و برخی ديگر استانهاي كشور در تشييع جنازهي او شرکت کردند.
تشييع كنندگان، بيشتر از روزهای جنگ، احساساتی شده بودند. صداي مرگ بر آمريكا در شهر دهلران طنين انداز بود.
شهید «یوسف نظری» یکی از رزمندگان روزگار هشت سال دفاع مقدس بود که همهی فراز و نشیبهای جنگ را با جان و دل پذیرفت و بارها تا مرز شهادت پیش رفت. وی در روز پنجم بهمن 1385 هنگام ماموریت، در «کانیسخت» یکی از ارتفاعات شمالی مهران به سبب انفجار مین به درجهی والای شهادت رسید. در پایان مراسم خاكسپاري و ختم آن شهید که در شهرهاي دهلران و ايلام برگزار شد، در ديدار با خانوادهي او و دیدن فرزند نابالغ وي، منقلب شدم. پس از آن ديدار بود كه غزل زير را زمزمه نموده و سرودم:
جامهای خوشبوی...
جامهایخوشبویرا یک طفلدرآغوش داشت
کودکی نوپای بود و جوهری باهوش داشت
زو بپرسيدم كه جامه از كدامين دلبر است؟
گفت:از«يوسف»كهاوشهدشهادت نوش داشت
گفتم آیا آن شهیدت، «یوسف» کنعانی است؟
گفت:«نه؛ لیکن چنانش سیرتی همدوش داشت
چون عزیز مصر او پاک و صداقت پیشه بود
هم چون او امر خدای مهربان در گوش داشت
او شفاعت می نمود از بهر هر درماندهای
آنكه بر خبط و خطای هرکسی سرپوش داشت
بود او یاریگر و واماندگان را یار بود
خوش ترحم بر فقیر و خوار وكهنهپوش داشت
از مقام و پُست دنیا رویگردان بود و لیک
در ره اجرای کارش فطرتي پرجوش داشت
«یوسف» صادق نکو چون یوسف صدیق بود
وز برای جانفشانی منصب چاووش داشت
چون بسيجي زيست او در لشكر صاحب زمان
آنكه جسم وخصلتي ورزيده و پركوش داشت
زين سبب روز شهادت همچو ياران بسيج
نعش او افتاده بود و چفيهاي بردوش داشت[1]
بودپرپرچون«غلام»[2]و «بيگزاده»[3] آنشهيد
جاي خمپاره چون آنان بر تن وآغوش داشت»
آه از دل برکشید آن طفل و گفتا «بختيار!»
ماجرا اینگونه بود؛ آنگه لبش خاموش داشت
[1] چفیه، «نشان» رزمندگان بسیجی ایران اسلامی بود که در طول هشت سال جنگ، از تمامیت کشور دفاع کردند.
[2] اشاره دارد به پاسدار شهيد غلامرضا بازدار جانشین فرماندهی گردان 505 محرم كه در تاریخ 8/12/1362 در عملیات والفجر 5 در منطقهی چنگوله (جنوب شرقی مهران) بر اثر شليك و اصابت گلولهی مستقيم تانكهاي دشمن در دم شهيد شد؛ به گونهای كه بخشی از بدن او كه در منطقهي عملیاتی جا مانده بود، پس از گذشت چند ساعت، توسط همرزمانش حمل و به جسد مطهر وی كه به تعاون سپاه ایلام برده بودند ملحق شد.
[3] اشاره دارد به پاسدار شهيد علي بيگزاده فرماندهی واحد مخابرات گردان رزمی 507 امام رضا كه در خط مقدم عملیات نصر 4 در ارتفاعات کردستان بتاريخ 2/4/1366 بر اثر اصابت مستقيم گلولهی خمپارهي دشمن، گل وجودشان پرپر و در دم شهید شد.
دیدگاهها
ارج نهادن بر کار دیگران و ارائه راهکار راستی برای رفع ضعف ها، نشانه ی شخصیت و برجستگی کاربران پاک اندیش است که نه تنها برای من بلکه برای همه قابل ستایش است. اما اینکه پاسخی نمی دهم ناشی از وجود کارهای دست و پاگیر روزانه است و عذر می خواهم. بدیهی است همه ی اظهار نظرها را با جان و دل مطالعه کرده و از همه ی عزیزان کمال تشکر را دارم. از آقا یاسین هم به خاطر یادآوریشان سپاسگزارم.
که آرامش ما مدیون ایثار گری آنان است ویاد و خاطره همه ی شهیدان با الخص شهید والا مقام یوسف نظری را گرامی می داریم(روحش شاد)
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
زندگی همواره سختی و خوشی دارد گاهی انسان در تنگنا آنچنان قرار می گیرد که از خود هم بیزار می شود و گاهی زندگی مطلوب وبه نفع اوست اما این شرایط در همه احوال باقی نمی ماند امیر المومنین علی (ع) در این راستا فرموده اند:زندگی همواره دو روز است گاهی به نفع توست و یک روز هم به ضرر توست آنجا که به ضرر توست صبور و مقاوم باش و آنجا که به نفع توست خدا را فراموش نکن که در هر حال خدا را فراموش نکردن مایه امید است به هر حال دهر گردون در حال سپری شدن است تا چشم به هم بزنی عمرت پایان گرفته است و از این رو بسان مسافری هستی که هر لحظه ممکن است به منزلگاه برسی ...
دایی جان، خودتان و قلمتان سلامت باشید!
و گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانی هستند، بلكه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهره مندند
یاد و خاطره همه ی شهدا را گرامی میدارم.بالاخص شهدای مظلوم دیارم، بیشه دراز را.