
تقدیم به روح پاک مادر نبی الله که در نجابت و پاکدامنی بی مثال بود و عمه ی همه ی
هم نسلان ما در بیشه دراز بود و نهم شهریور سالگرد سفر همیشگی اوست. روحش شاد.
افسوس و آرزو
**********
وقتی دوباره دیدن تو، مثل آرزوست*
وقتی بدون تو، گل بیشه بدون بوست*
وقتی تمام زندگیم، آه و حسرت است*
یاد شبانه ی رخ تو، بغض در گلوست*
اشکم، درون کاسه ی چشمم همیشگی است*
بیشه، بدونِ عطرِ حضورِ تو زیر و روست*
تا آفِتابِ جسم تو آن سو فرو نشست*
اینجا غروبِ بیشه و شهرم، بدون سوست*
حالِ طبیعتِ چلُ و چفته بهاری است*
با من بگو، بدون تو بیشه، چه حال و روست؟*
"های" غریبیِ شب شهرم، پر از صداست*
بیشه، پس از فراق حضورت، بدون "هوست"*
اینک بدون تو، منم و غصه ی خودم*
چشمم برای رد نگاهت به جستجوست*
حالا غمِ جان و نفس و آرزویمی*
افسوسِ آرزوی تو چون خار در گلوست*
جریان اشک من ز دل و دیده جاری است*
تا سینه ام پر از غم و آه غروب اوست.
د.م(عاشق بيشه دراز)
دیدگاهها
آخ که چقدر دلم برای کسی تنگ است . . . !
همیشه غروبهای پنجشنبه منتظر مادرم بودم که به خانه ام بیاید ، پنجشنبه هاست که از پی هم می گذرند و از مادرم خبری نیست که نیست . آخ که چقدر دلتنگتم مادر ، ای کاش در این مدت بخوابم می آمدی حتی برای لحظه ای کوتاه .
ولی افسوس
از این سایت به همه یک روز رو اعلام کنید مثلا یک ماه دیگه که به گوش همه برسه یه روز تعطیل همه با هم تو بیشه دراز جمع بشیم هرکی برا خدش غذا و خراک بیاره دور هم بشینند یه برنامه کوچیک داشته باشند
خاطره تعریف بشه و...
با سپاس فراوران از همه ی شما شما دوستان عزیز
.................................
نگاهت می کنم مادر
که چشمان تو چون دریاست
نگاهت می کنم مادر
که عشقت سبز و پابرجاست
نگاهت می کنم مادر
که دستانت گل یاس است
نگاهت می کنم مادر
وجودت باغ احساس است
نگاهت می کنم مادر
چه عطری در تو می جوشد
نگاهت می کنم مادر
که پاییز از تو می پوسد
نگاهت می کنم مادر
صفای خانه مان هستی
نگاهت می کنم مادر
گل دردانه مان هستی
نگاهت می کنم مادر
به چشمان تو محتاجم
نگاهت می کنم مادر
نگاهت قبله و تاجم
نگاهت می کنم مادر
چه موجی دارد آن مویت
نگاهت می کنم مادر
وجودم می تپد سویت
نگاهت می کنم مادر
قسم تا زنده می مانم
نگاهت می کنم مادر
دعای شادیت خوانم
تقدیم به همه ی مادرها
در ابتدا سالگرد عروج ملکوتی مادرت را تسلیت میگویم و از خدای بزرگ برایش علو درجات و رحمت واسعه را خواهانم. اما عزیزان و دوستان، بیاییم قبل از اینکه دیر شود قدر همدیگر را و قدر پدر و مادر خود را بدانیم. دیر یا زود بسته به مشیت الهی و تقدیر، از بین ما پر خواهند کشید. کسی که از فردای خودش خبر ندارد بیاییم تا دیر نشده نسبت به پدر و مادر خود مهربان تر و قدر شناس تر باشیم که اگر رخت سفر بستیم لااقل ره توشه ای برای آخرت خود داشته باشیم و اگر والدین ما در بینمان نبودند حسرت نخوریم و خود را سرزنش نکنیم. اما در این سایت در قسمت مادران مهربان تصاویری هست که دل ما را به درد می آورد و البته یاداور همه ی مادران مهربان و فداکار دیارمان هست. مادرانی که لقمه را از دهان خود می گرفتند و به فرزندان یا نوه های خود می داند و سر گرسنه بر بالش می گذاشتند تا جگرگوشه هایشان با شکم سیر بخوابند. حقا که پروردگار خوب می دانسته لیاقت این مادران همان بهشتی است که آن را فرش زیر پای آنان قرار داده است. شادی روح همه ی مادران و پدران در خاک آرمیده صلوات.
سپاس و تشکر از دو ست عزیزم
امید که در این دنیای فانی دست و پای خود را گم نکنیم. کاش می توانستیم بر گردیم به سالهای خوب و خوشبختی بیشه دراز دلمون به حال هم میسوخت مادرمان یکی و پدرامون هم دل بودن باور کنید جدایی بینمون نبود چرا الان دلمون برا هم نمیسوزه....
روحش شاد ویادش بخیر
نه ، او نمرده است.
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه ی من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق>>
آهسته باز از بغل پلّه ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز می گذشت از این زیر پلّه ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچّه هاست
هرجا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب در آید از در یک خانه ی فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته ایست ، سزاوار احترام:
تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر
در ( باغ بیشه ) خانه ی مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا به داد ناله مظلوم میرسند
اینجا کفیل خرج موکّل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف می دهم که پدر رادمرد بود
با آن همه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پُر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه ، او نمرده ، می شنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کلّه می زند
ناهید ، لال شو
بیژن ، برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش می پزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
امّا ندای قلب بگوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمیشود.
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه های شب.
یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب
نزدیک های صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا ،
راز و نیاز داشت
نه ، او نمرده است.
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه ی من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه های محلّی که می سرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نَوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
امّا پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ
تنها مریضخانه ، به امید دیگران
یکروز هم خبر : که بیا او تمام کرد.
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور میگریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین چکید
مادر بخاک رفت.
آن شب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه ی باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی ،ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر ، که بدرقه اش میکند به گور
یک قطره اشک ، مُزد همه زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت.
آینده بود و قصه بی مادری من
ناگاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده ، دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو
می آمدیم و کله من گیج و مَنگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.
باز آمدم بخانه چه حالی ! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا بخاک سپردی و آمدی ؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم بخنده درآیم ز اشتباه
امّا خیال بود
ای وای مادرم
شاعر: محمدحسین شهریار
با تشکر از یاسین عزیز که در بیشه دراز سالهای سال در جمع هم بودیم و یک خانواده تشکیل میدادیم// یادش بخیر
جاودان آن تاج بر سر داشتن
در بهشت آرزو ، ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن
صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن
شامگه چون ماهِ رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
بر تو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه مادر داشتن !
فریدون مشیری
با سلام دوباره
البته برادر عزیزمان "جعفر" به قصد و نیت خیر، این توصیه را به این برادر کوچکترش داشته و قصدش چیز دیگری نبوده است. اگر اون اوایل رو به خاطر داشته باشید، بودند افرادی که بدون هیچ توجیه و دلیل منطقی با نفس شعر گفتن و شعر گذاشتن در این سایت مخالف بودند. خدا رو شکر که الحمدالله این فضا در حال عوض شدن است و این همان چیزی است که ما می خواستیم.
با تشكر از روياي بيشه دراز// نبي اله
سلام
از لطف و حسن نظر شما ممنونم. البته من زکات استعدادام رو "اگه داشته باشم" جای دیگه عرضه میکنم و به قصد مطرح شدن یا اول شدن شعر نمیگم. موافقم که صلاح مملکت خویش را خسروان دانند. بازم مرسی.
از لطف همه سپاسگزارم و حضور جناب حاج عبدالکریم عزیزم عرض شود که این شعر، احساسی بود که خودم به آن عزیز سفر کرده داشتم و در واقع زبان حال فرزندان آن مرحومه است. خدمت جناب جعفر بزرگوار هم عرض شود که ترسی در کار نیست اینطوری راحت ترم. اگر شما از غذایی خوشت نیاد میخوری؟ من که نمیخورم.
شما كه از مفاخر روستا هستيد و اشعاري با اين زيبايي مي سرآيي چرا خودتو معرفي نمي كني؟ اميدوارم موفق باشي و از معرفي خودت هرگز نترسي! بيشه درازي و ترس؟