غزلی برای خداحافظی
غزلی برای خداحافظی
............................
شعری بخوان که مرهم دل های پرغم است*
حرفی بزن که مایه ی تسکین عالم است*
چون بارش بهاری باران به هر کویر*
چیزی بگو که بر دل ما مثل شبنم است*
دستی بکش به شانه ی غمگین خسته ای*
در حرم صدایش، نفس تو مجسم است*
ای دل شکسته در لحظات بهاریم*
دست دعای تو به خدا مهر و مرهم است*
شعری سرودم از دل و جانم برای تو*
قلبم برای عاشقی تو مصمم است*
هر بیت شعر من اثری از غم دل است*
این دل به تو، به واسطه ی عشق محرم است*
شعری سروده ام که ز جنس همیشه است*
هر بیت شعر آن، ز پی و پایه محکم است*
یک سیب اگر به باغ زمینت روانه کرد*
یک ذره از هجوم خطاهای آدم است*
گلچین میوه ها که همیشه نمی شود*
اینجا تمام خوب و بد میوه درهم است*
اینک غریب و بی کس شهرم به بیشه ات*
جایی که حکم و قاضی و زندان فراهم است*
محکوم دادگاه غم و کینه ی توام*
وقتی که جرم من، به گمانت مسلم است*
رفتم ز کوی عاشقی و از شب دگر*
از جمع عاشقانه ی بیشه، یکی کم است.
د.م(عاشق بیشه دراز)
دیدگاهها
عالی دلنشین پر محتوا ....
موفق پویا پایا و نویسا باشید
تشکر فرشاد عزیز گوشی رو بردی استخر خبرم کن