بزرگان بیشه دراز(درویش عبدالی)
ماه محرم با همه ی ناراحتی و غمگینی که دارد... یادآور خاطرات بزرگ و به یاد ماندنی از بیشه درازو مسجد رویایی و مردمان خوب و بزرگش میباشد....خاطراتی که اگر بخواهیم میتوانیم از آنها کتابها نوشت اما متاسفانه در لابلای زندگی بد و ........امروزی به فراموشی سپرده ایم.....
میخواهم حضور شما سروران عزیز مردی از تبار پاکان و خوبان روستای همیشه جاودان بیشه دراز معرفی نمایم که با حال و هوای این روزها و مناسبت ماه محرم هم خوانی دارد...کسی که نوای زیبا و دلنشینش در چنین روزهایی از سالهای دور تا سالهای نه چندان دور در چنین ایامی مجالس عزاداری بیشه دراز را حال و هوای خاصی میبخشید...
نام:درویش
نام خانوادگی:عبدالی
نام پدر:سلمان
نام مستعار:دوریش
اشتهار:نوحه خوانی و مداح
ویژگی خاص:دوست داشتن همسرش بیش از حد و تسلط کامل به مداحی و نوحه ها از حفظ و اشعار شاعران به نام
ورد کلام:روز پیری پادشاهی هم نمی آید به کار زندگی با خاک بازیهای طفلان است و بس
وضعیت:سفر به ابدیت...قبرستان بیشه دراز
روانش شاد//////تا معرفی یکی دیگه....بدرود
دیدگاهها
روحش شادیادش گرامی صدایش دلنوازبودمانندل الایی مادر
ولی تعریفشو زیاد شنیدم
اگه میشه از نوحه ها با صدای عبدالی. در سایت بزارید
من دور افتاده ای هستم از ایلم
پنداشتی که جوی زمان بود
کز لابلای خاطره های عزیز عمر
با رنگھای نیلی و نارنجی و کبود
سنگین تر و غلیظ تر از جوی انگبین
در گلشن بھشت
راهی به سوی وادی آینده می گشود
کنون همان زلال که آب است یا زمان
در جویھای محکم سیمانی
از سرزمین غربت ما
: سالخوردگان
چون برق می گریزد و چون باد می رود
زیرا که راه او
از لابلای توده ی سنگ و گیاه نیست
میلش به هیچ خاطره در طول راه نیست
او ، پشت هیچ ریشه توقف نمی کند
یا پیش هیچ پونه نمی ماند
وز هیچ برگ مرده نمی ترسد
اینجا
: زمان و خاطره بیگانه از همند
وز یکدگر بسان شب و روز می رمند
آری، درین دیار
در غربتی به وسعت اندوه و انتظار
ما ، با زمان به سوی فنا کوچ می کنیم
بی هیچ اشتیاق
بی هیچ یادگار
نادر نادرپور
القصه...محرم که از راه می رسید هر کدام از بچه ها چراغ قوه ای تهیه می کردند.آنها که نمی توانستد چراغ قوه بخرند با استفاده از چند عدد باطری و تکه سیمی ویک لامپ کوچک ونیز مقداری چسب وکمی هم مقوا، چراغ قوه ای می ساختند.موقع نوحه خوانی رقابتی سخت بین نوجوانان در می گرفت وهر کدام سعی می کردند تا حد ممکن شبیه آهنگران بخوانند"ایا اسب غرق اندر خون ذوالجناح امشب از چه گریانی ... .
واما سینه زنی ما بچه ها ونو جوونها خودش حکایت دیگری دارد.اولا سعی می کردیم بدن را برهنه کنیم وسینه بزنیم ،آنچنان محکم سینه می زدیم که بدنمان قرمز می شد ودر سرخ شدن بدنهایمان با همدیگر مسابقه می گذاشتیم.یادش بخیر.بدون شک یکی از ارکان مراسمات محرم روستای همیشه سرفراز بیشه دراز، کسی نبود جز مرحوم مغفور خلد آشیان ، درویش عبدالی .شادی روح همه بزرگان روستای با صفای بیشه دراز فاتحه مع الصلوات.
من دهه هشتاد این سعادت نصیبم شد که در مراسم نوحه خوانی (امام حسین) این عزیز باشم.
روحش شاد و قرین رحمت الهی که نوحه حماسی وصدای زیبا و معنوی اش همچنان ماندگار است در اذهان دوستداران سید الشهداء
خدا رحمتش کنه